زاهد ویسی_سقز
دین، بهعنوان یک روش یا منش، همواره به شکلهای گوناگون مورد توجه و دقت پیروان و مخالفان خود قرار گرفته است و هر یک از آنان براساس الگو یا دیدگاه خاصی که درباره آن داشته، در اوصاف و خصایل یا حسنات و آفات آن نظری افکنده و در حد توان و امکان خود، لایهها و زوایایی از آن را بررسی کردهاند.
بهطور قطع منظور از بررسی و نظرافکنی در جوانب و جلوههای مختلف دین، همیشه و در مورد همه افراد، بهمعنای یک پژوهش دانشگاهی منظم و دارای روش و چارچوب خاص و مشخصی نیست؛ بلکه تقریباً میتوان گفت که میزان درک از دین و معارف آن از یکسو و قدرت این معرفت در ساماندهی نحوه تعامل با دین، هرچند بهصورت اجمالی و مختصر مورد نظر است. به این معنا، دینپژوهی یا تأمل و تفکر درباره ارکان و زوایای دین، امری است که قدمتی همپای خود دین و معارف دینی دارد و از این لحاظ نمیتوان آن را نوپیدا و مربوط به دوران جدید تلقی کرد. با این حال انقلاب سرسامآوری که در چند قرن اخیر در سراسر جهان، بهویژه در جغرافیا و اقلیمی که غرب خوانده میشود، رخ داد، در این حوزه نیز مانند بیشتر قلمروهای دانش و معرفت وحتی رفتار و سلوک و به طریق اولی در جهانبینی و دیدگاه بشری تأثیر نهاد. اهمیت این تأثیر به حدی است که تغییر روشهای علمی، دگرگونی نظامهای دانش و تحصیل معرفت، تسریع در دستیابی به ابزراها و آلات جدید، تثبیت حاکمیت تکنولوژی و … در کنار آن تبعی و عرضی به نظر میآید؛ زیرا آنچه در حوزه دین اتفاق افتاد، فقط حذف یا تغییر یک دین یا حتی ایجاد یک دین جدید نبود؛ بلکه ابداع و خلق نظام دینی جدیدی بود که دارای جهانبینی، تصورات، الگوها، آرمانها، خیر و شر، سعادت و شقاوت و بهشت و جهنم خاصی بود که یکباره تمام وجوه وجودی انسان مدرن را دگرگون و به تبع آن نحوه سلوک و رفتار وی را زیر و رو میکرد و به این وسیله، شیوه تعامل و رویارویی او با جهان و جهانیان را به صورت دیگری سامان میداد.
بررسی این دین یا به تعبیر روشنتر، بررسی دین براساس الگوها، آمال و امیال جدید انسان (یا انسان جدید) چنان با گذشتههای خود متفاوت و گوناگون است که در نگاه نخست چنین بهنظر میرسد که انگار در تمام تاریخ بشری، هرگز دین موردکاوش و پژوهش واقع نشده است و این نخستین باری است که کار بازکاوی مفاهیم و مقولات دینی و تبدیل آنها به اجزایی سازگار با کل نظام مورد نظر و خواست انسان مدرن، صورت میگیرد. با این حال این تلقی و نظر، کاملاً درست نیست و چنانکه گفته شد، بررسی دین یا حتی تأمل درباره دین و آرمانهایش، امری همپا و همزاد خود دین است. هرچند گاه این تأمل و تدبر افت و خیزهایی را پشت سر نهاده، ولی با این همه تقریباً میتوان گفت که هیچگاه از حرکت باز نایستاده است.
آنچه سبب شدهاست تا عدهای در زمینه دینپژوهی و کاوش درباره معارف و مقولات آن، غرب را سرآغاز قلمداد کنند و نحوه تعامل و رویکرد آنها به دین را نخستین رویارویی و تعامل پژوهشگرانه بدانند و از اینرو بکوشند با الگوبرداری و حتی تقلید موبهمو از غرب و اصول مواجهه آن، با دین و مقولات دینی خود ــ که عموماً غیر از دین و معارف دینی حاکم در غرب بوده و هست ـــ تعامل کنند، ناشی از یک خلط، اشتباه یا عمل عاملانه، ولی نادرست به نام «غربمداری» است؛ وگرنه هرگز نمیتوان تاریخ مدرن غرب و کاوشهای دینپژوهی آن را مبدأ و سرآغاز این بخش مهم از معرفت بشری محسوب کرد.
نکته اینکه اگر منظور از این امر، نگاه و ابزارهای جدید دینپژوهی است که از سوی غرب و علمای آن در حوزه دینپژوهی باب شده است، امری غیر از تأسیس دینپژوهی است و در این مورد امکان بحث و حتی توافق وجود دارد؛ اما به هیچ وجه نمیتوان پذیرفت که پیش از حضور غرب در حوزه کاوشهای دینی، کندوکاوی در این زمینه وجود نداشته است؛ هرچند اینکه دستاورد ناچیز یا حتی نادرستی هم داشتهاند.
کندوکاوی پژوهشگرانه در حوزه دین و تلاش برای فهم بنیادهای اصیل و فعال آن یا بازپیرایی و نوسازی تفاسیر و قرائتهایی که از آن صورت گرفته و … از اهمیت و اعتبار شایان توجهی برخوردار است و چنانکه گفته شد، این امر نه تنها در میان پیروان دین، بلکه در میان سرسختترین مخالفان دین و نامعتقدان یا طرفداران تجزیه و محدود نمایی دین نیز به گرمی مطرح و مورد بحث است؛ از اینرو در این نوشتار که بحث بر سر پژوهشهای دینی و رهیافتهای مختلف آن است، کوشش میشود در زمینه دینپژوهی ـــ که در حقیقت بیان کلیتری از اسلامپژوهی و کاوش در متون، قواعد، معارف و سایر امور و موارد مربوط به آن است ــ به سرآغازها، گفتمانهای حاکم، رویکردها، دستاوردها، آفات و آسیبهای این رویکردها و میزان توانمندی و استعداد آنچه «قرائت جدید» خوانده میشود؛ نظری افکنده شود؛ زیرا معنای قرائت جدید، صرفاً تنوع سلیقهای یا تعدد و تکثر سطحی نیست؛ بلکه برای نیل به یک مقصد نوینی است و براساس مبانی و اصول ویژه یا دستکم بهرهگیری از روش خاصی صورت میگیرد. از اینرو باید بدون هیچگونه تساهل و مجاملهای به بررسی کارنامه آنها پرداخت؛ زیرا اهمیت این مسأله به قدری است که میتوان گفت سرنوشت معنوی و اعتقادی و در نتیجه نحوه حضور و تعامل آن با جهان و جهانیان به آن بستگی دارد.
انگیزهها و چرایی دینپژوهی
آنچه امروز با عنوان کلی دینپژوهی مطرح است، مدت زیادی نیست که عمر واقعی خود را بهعنوان یک رشته یا شاخه معرفتی آغاز کرده است؛ از اینرو میتوان دریافت که دینپژوهی به این معنا و مفهوم، مقوله جدیدی است که همگام با توسعه معارف و علوم انسانی شکل گرفته و اجزای آن بهصورت مدون درآمده است. با این حال نمیتوان ارتباط مستقیم یا دستکم ارتباط انکارناپذیر آن با شاخهها و رشتههای معرفتی دیگر نظیر: انسانشناسی، زبانشناسی، روانشناسی و … را نادیده گرفت؛ علاوه بر این، سیر تحولات اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و سایر عوامل دیگری از این قبیل را نیز نمیتوان در شکلگیری و حتی جهتگیری این شاخه معرفتی انکار کرد.
بدین ترتیب دستکم دو عامل اساسی در پدید آمدن دینپژوهی در جهان اسلامی آشکار میشود:
1. نحوه فراگیری و آموزش علوم انسانی و میزان پیشرفت و توسعه این دانشها.
2. اوضاع و احوال سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و … حاکم بر این جوامع.
با این حال این دو عامل نیازمند توضیح و تبیین بیشتری است تا بتوان وجه عاملیت آنها در پدید آوردن گفتمان دینپژوهی در جهان اسلامی را دریافت و نیز بهمنظور صریح و اصلی آنها پی برد؛ از اینرو ناگزیر باید اندکی به بررسی اوضاع و احوال حاکم بر جهان اسلامی آن زمان پرداخت تا بهتر به سرآغازهای حضور گفتمان دینپژوهی به مثابه یک شاخه معرفتی آگاهی یافت. بدیهی است امکان بررسی همهجانبه و تفصیلی این مسأله در این نوشتار وجود ندارد؛ از اینرو بهاختصار به پارهای زوایا و جوانب این مسأله پرداخته میشود.
در چند قرن اخیر حال و وضع امت اسلامی چنان به بدی گرایید که در تاریخ خود هرگز چنان نشده بود. قبلا در برهههایی ضعف و سستی به این امت رو کرده بود، ولی پس از چندی به قدرت و توان اولیه خود بازگشته بود؛ زیرا ضعف و فروپاشی یکی از جوانب آن را در برگرفته بود، نه همه آن را؛ بهعنوان مثال اگر تاتارها بر دولت عباسی در شرق سیطره یافتند، دولت اسلامی در مغرب و اندلس برپا بود و هنگامی که دولت اسلامی در اندلس سقوط کرد، دولت عثمانی در شرق اروپا نفوذ و پیشروی کرد؛ اما در دو قرن اخیر، ضعف و سستی بر سراسر جهان اسلام چیره شد و غربیان صلیبی در مرحله دوم سلطه و سیطره خود توانستند بر بیشتر بخشهای جهان اسلام چیره شوند و با همکاری صهیونیسم جهانی، دولت اسلامی را از وجود ساقط کنند.
این گزارش کوتاه و گویا به صورت اجمالی مسیر زوال و فروپاشی حکومت جهان مسلمانان را نشان میدهد؛ اما در اینباره دو نکته مهم ـــ دستکم تا جایی که به این بحث مربوط میشود ـــ باید مورد توجه قرار گیرد:
1. علت یا علل درونی جهان اسلام در زمینه انحطاط و فروپاشی حکومت و امپراتوری اسلامی.
2. آثار و نتایج وجود آن علل درونی.
زیرا آنچه در آن نگاه اجمالی نشان داده شد، بیشتر بر علت خارجی فروپاشی امپراتوری اسلامی نظر داشت و کاملا علل داخلی و آثار آن را نمایان ساخته بود. در اینباره نیز به صورت اجمال گفته میشود که اگر نظر «ابنخلدون» و مورخان دیگری نظیر «آرنولد تونیبی» درباره سیر تکاملی تمدنها از طفولیت به پیری و سپس به نابودی پذیرفته شود، این قاعده در مورد فروپاشی تمدن اسلامی یا دستکم امپراتوری اسلامی نیز جاری و پذیرفتنی است؛ اما نکته اینجا است که این امپراتوری یا حکومت، دارای رعایا و ملتی است که اصطلاحاً «امت» خوانده میشوند و این اصطلاح به صورت خیلی ساده و واضح نشان میدهد که این افراد و رعایا دستکم از لحاظ اعتقادی و باورهای ایمانی خود دارای اهمیت و اعتبار خاصی هستند؛ از اینرو این پرسش مطرح میشود که آیا قاعده ابنخلدون و سایر مورخان پس از او درباره «امت عقیده» نیز ساری و جاری است؟
حقیقت این است که «خط انحراف» از مسیر مستقیم، از همان روزگاران اولیه تاریخ حکومتداری اسلامی، یعنی حکومت امویان شروع شد و با استقرار ملوکیت موروثی و شانهخالی کردن تدریجی امت اسلامی از نظارت بر اعمال حکام و انصراف تدریجی آنها از امور ویژه خود رفتهرفته آهنگ انحراف، شدت و تاب بیشتری گرفت. اگر بتوان به سادگی از کنار عامل نخست، یعنی تبدیل حکومت اسلامی به ملوکیت موروثی گذشت، نمیتوان از آثار و پیامدهای حتمی و جبران ناپذیر عامل دوم به همین سادگی منصرف شد؛ البته نباید از نظر دور داشت که سنگدلی حکومتگران و فرمانروایان آن زمان با مخالفانشان، یکی از عوامل اساسی انصراف امت اسلامی از نظارت بر اعمال حکومتگران بوده است.
در عهد عباسیان نیز خط انحراف پی گرفته شد و حتی امور متعددی به آن افزوده شد. فتنه فرقه فرقه شدن امت به خوارج، مرجئه و … حرکت ترجمه آثار فلسفی یونانی، تأثیر تفکر مسیحی، اشرافیت و ریخت و پاشهای بی حد و حصر خانوادههای سلطنتی و وابستگانشان، گسترش چشمگیر حرکتهای زهدگرایانه، دنیا گریزانه و … نیز نه تنها از جمله مظاهر این انحراف بهشمار میآید بلکه، به آن دامن میزند تا اینکه نوبت به امپراتوری عثمانیها میرسد. با صرفنظر از بررسی کارنامه آنها فقط به یکی از بزرگترین اشتباهات آنها اشاره میشود و آن، عدم تلاش درست و دلسوزانه برای ایجاد اصلاحات فراگیر به منظور همگامی و همنوایی با نیازهای زمانه و عدم تلاش برای ایجاد یک فقه پویا و هماهنگ با نیازهای زمانه است.
از سوی دیگر با وارد کردن نهادها و نظامهای اداری و اجرایی غربی ـــ که عمدتاً با تحریک یهود و نصارا صورت میگرفت ـــ در ظاهر امر، راه نوسازی جامعه را در پیش گرفتند؛ ولی با این کار عملاً دو آفت یا آسیب را پدید آوردند:
الف. بنیان نهادن اصل خطرناک استمداد از فکر، حیات و روش غیر اسلامی که گذر زمان خطر و آفت آن را اثبات کرده است.
ب. پدیدآوردن این توهم در وجود مردم که شریعت اسلامی برای بخشهایی از زندگی خوب است، ولی برای امور جدیدی که بهویژه در دو قرن اخیر پدید آمده است، صلاحیت ندارد. از اینرو ناگزیر باید «قوانین» با صلاحیتی را از کشورهای پیشرفته وارد کنیم.
بدین ترتیب علل و عوامل داخلی نیز بهعنوان یکی از مهمترین ارکان فروپاشی امپراتوری اسلامی و مهمتر از آن رکود و انحطاط مسلمانان در زمینههای مختلفی نظیر سلوکی (رفتاری)، علمی، نظامی، سیاسی، اقتصادی و … گردید و به این ترتیب کمکم این پرسش مطرح شد که راه نجات و چاره رهایی امت اسلامی از این بحران چیست و چگونه میتوان دوباره مجد و عظمت اولیه را به مسلمانان بازگرداند و شکاف عمیق و عظیمی که میان روزهای اوج و مجد صدر اسلام و قرون اولیه و قهقرا و انحطاط قرون اخیر فاصله انداخته بود را پر کرد؟
این وضعیت به پیدایش دو حرکت تصحیحی انجامید که قصد اصلاح احوال مسلمانان و بازگرداندن حیات مجدد به آنان را داشتند. البته بدون شک در برابر چنین امر ترسآور و سرسامآوری واکنشها و اقدامات متعددی صورت میگیرد و نمیتوان تأثیرات گوناگون و گسترده هجوم بیرونی و انحطاط درونی را در دو حرکت یا دو واکنش محدود کرد. با این حال آنچه مسلم است، بسیاری از حرکتها و واکنشهای متعددی که صورت گرفت، به دلایل مختلفی پیگرفته نشد یا به گونهای زیر شاخه و فرعی بر این دو گرایش اصلی شدند؛ از اینرو در بحث از اقدامات دفاعی یا اصلاحی یا حتی تلاشهای ابداعی و انتقادی که بعدها در برابر هجوم استعماری غرب صورت گرفت، به همین دو گرایش اصلی و حداکثر حرکتهایی که بر اثر مفاهیم و اصول این دو حرکت اصلی پدید آمدند، بسنده میکنیم.
آنچه مهم است این است که وقتی هجوم استعماری از حد جغرافیا گذشت و به قلمرو ایمان و عقاید مردم پا گذاشت، کمکم این پرسش مطرح شد که راستی علت ترقی و پیشرفت غربیان و عقبماندگی مسلمانان چیست؟ این پرسش به ظاهر ساده و چند کلمهای، به تنهایی میتوانست تمامیت اسلام را به محاکمه بکشاند و دستکم آن را در مقابل علم و دانش جدید غرب ـــ که گفته میشود در نتیجه دوری از دین بهدست آورده است ـــ قرار دهد. از اینجا بود که نوشتههای اصلاحطلبانی نظیر: «محمد عبده»، «رشید رضا»، «امیر شکیب ارسلان»، «فرید وجدی» و … سر برآورد و قصد آنها بیان عدم تصادم و اختلاف ذاتی اسلام با علم و مدنیت جدید بود و حادثه جالب توجه، مناظره «سید جمال» با «ارنسترنان» نیز درباره سخنرانی مشهور او با عنوان اسلام و علم ــ که در 29 مارس سال 1883 م. ایراد شد ــ در اینباره به وقوع پیوست؛ زیرا کمکم این تصور غیر دقیق و غیر علمی داشت بهصورت یک قاعده و اصل انکارناپذیر در میآمد که اسلام با روح علمی مخالف است و مسوول عقبماندگی فرهنگی مردم مسلمان بهشمار میرود.
بدین ترتیب انحطاط و عقبماندگی داخلی و هجوم گسترده و همه جانبه استعمار غربی به جهان اسلام در دو قرن اخیر، دو مسأله محوری و عمده، با ابعاد و آثار و عوارض فکری ــ فرهنگی، سیاسی ــ نظامی و اقتصادی ــ اجتماعی بود که مسلمانان بلاد و اقشار گوناگون جوامع مسلمان، اعم از سیاستمداران، روشنفکران، علما و متفکران را به واکنش واداشت.
در کنار این دو علت اصلی، یعنی استعمار و ابزارهای نظامی و علمیاش و نیز انحطاط مسلمان و عقبماندگی صریح و بیپرده آنان، علل دیگری نظیر توسعه چاپ و انتشار مخصوصاً به زبان عربی، تأثیر فرهنگ غربی، تکامل آزادی در رژیم عثمانی، تجدید ساختمان کلیساهای شرقی، علل و زمینههای مختلف دیگری بهشمار میروند که خمیرمایه فرهنگی نهضت فراگیر شرق را در خود پروراند.
مجموعه این امور، موجب بروز رفتارها و واکنشهای متنوعی در میان علمای دینی، رجال سیاسی، تحصیلکردگان دانشگاهی و اروپا رفته و … در جهان اسلامی شد و هر یک به طریقی در راستای اهداف و مقاصد مورد نظر خود گام برداشتند.
گام مهمی که در این راه برداشته شد، «روش» برخورد با وضعیت موجود بود که در اوجی فراتر از بیان اختلاف سلیقهها یا تمایلات شخصی و گروهی، بیانگر برنامه مشخص با اهداف معین و دارای آثار و پیامدهای محاسبه شدهای است و نیز کیفیت عمل و فعالیت را مشخص میکند. با این دید، از همان نخستین روزهای تلاش برای رهانیدن جهان اسلام از دام انحطاط، عقبماندگی و سیطره استعمار، دو روش یا رویکرد اساسی در عرصه فعالیتهای سیاسی، فرهنگی، نظامی و … نمایان شد:
الف. روش غربزدگی، غربگرایی و غربیسازی.
ب. روش بازگشت به خویشتن و تکیه بر مواریث خود.
البته ایجاد تفکیک میان این دو روش، به معنای جدایی تام و کامل آنها از یکدیگر نیست؛ بلکه به معنای روح حاکم بر تمام فعالیتها و برنامههای طرفداران هر یک از این دو روش است. با این حال همچنانکه خاطر نشان شد، این دو روش اصلاحی و تصحیحی، دارای دو نظام و رویکرد مختلف بودند که در بستر زمان، آثار و تبعات هر یک بروز کرد که در اصل، راه و روش هر یک از آنان از هم جدا بوده و هیچ زمینه مشترکی برای سازش نظریات متضادشان یافت نشده بود.
با این همه، دین و معارف مربوطه و حتی افراد و حوزههای مرتبط با آن، همیشه سلباً یا ایجاباً، مورد توجه همه افراد و گروهها قرار گرفت و در نقطه مرکزی برنامههای اصلاحی هر دو رویکرد مذکور نیز قرار گرفت؛ بهگونهای که هر یک از آنان براساس الگوها و برنامههای خود به کاوش در دین و تلاش برای تنظیم و ساماندهی معارف و امور مربوط به آن مطابق با رویکردهای خود برآمدند و البته این، یک امر طبیعی است؛ زیرا اگر قومی به دین علاقهمند نباشد و در آن حسن و قوت و دست گرهگشایی نبیند، مسلماً به دنبال احیا، اصلاح و بازسازی آن نخواهد رفت. به این امر، چه آنان که دیندار بودند و چه آنان که در اصل نامعقد بودند، ولی به کارگشایی دین اعتقاد داشتند، برای خروج از بحران حاکم، به دین و امور آن علاقه و عنایت نشان دادند.
البته منظور از این اهتمام و توجه، صرفاً لفظ و کلام ساده نیست؛ بلکه چنانکه خواهد آمد، گرایشها، تفاسیر، رهیافتها و در مجموع، جهتگیریهای عملی و عینی آنان در زمینههای دین و امور دینی است؛ از اینرو میتوان گفت که اساسیترین نقطه سرآغاز «دینپژوهی» به روش جدید یا آنچه کلام جدید، بازسازی علم کلام، بازخوانی دین، بازنگری دین، بازسازی اندیشه دینی و … نامیده میشود، در همینجا است.
بدین ترتیب در پی تغییرات اساسی حاکم بر جغرافیای اسلامی و از همه مهمتر جامعه و اندیشههای موجود در جوامع اسلامی و علل و عوامل پیدا و پنهان متعدد و متنوعی که به پارهای از آنها اشاره شد، زمینه کاوشها و اندیشههای جدیدی درباره دین و متون دینی، تاریخ و تمدن اسلامی، علوم و معارفی که از سوی مسلمانان در حوزههای دینی پدیدآمد و … فراهم شد. با این حال در این راه، هیچگونه اجماع یا قول متفقی وجود نداشت که بتواند همه رهیافتها را سامان دهد و بهعنوان یک رهیافت تمدنی و حرکت عظیمی که در برهه خاصی از تاریخ بهعنوان یک فعل تکامل یافته که از امت اسلامی سرزده باشد، آن را ابراز کند؛ البته با توجه به آنچه که بهصورت اختصار درباره خط انحراف و آثار مترتب بر آن گفته شد، امری طبیعی است و این امر نشان میدهد که آنچه امروز، بازفهمی دینی یا دینپژوهی نامیده میشود، مراحل متعددی را برای رسیدن به این مقطع طی کرده است؛ از اینرو پیش از بیان روشهای دینپژوهی یا گفتمانهای حاکم بر جریان دینپژوهی، به سرآغازهای این مقوله، نگاهی گذرا میافکنیم.
سرآغازهای دینپژوهی و رویکردهای آن
قبلاً اشاره شد که در برههای از تاریخ امت اسلامی، که غلبه استعمارگران و انحطاط داخلی، عرصه هرگونه تحرک نوآورانه را بر مسلمانان تنگ کرده بود، این تصور رواج یافته بود که اسلام، به دلیل مخالفت با علوم و صنایع و قوانین دست و پاگیری که دارد، عملاً عامل اساسی جمود و در نتیجه انحطاط مسلمانان و همه ملل و نحلی است که در جغرافیای تمدنی آن به سر میبرند؛ از اینرو عدهای از دینداران و حتی نامعتقدان به کندوکاو در دین و مقولات دینی پرداختند و هریک به قصد اثبات نظر خود، دست به جستوجو زد تا از خود دین یا از تاریخ یا حتی از تجارب ملل و ادیان دیگر نمونهها و شواهدی بیابد که اهداف و مقاصد او را تأمین کند؛ به همین سبب از همان سرآغازهای کاوش در دین و معارف آن، دو رویکرد اساسی در حوزه دینپژوهی شکل گرفت:
یکم. رویکرد اصلاحی یا احیاگرا
دوم. رویکرد غربزده یا غربگرا
هر یک از این رویکردها، دارای مبانی، اصول، برنامهها و روشهای خاصی بود و در اصل شاخه فرهنگی و معرفتی، دو روش غربگرایی و بازگشت به خویشتن بود که بهعنوان دو روش اصلی برای رویارویی با استعمار و انحطاط موجود در جهان اسلام پا گرفت. اما با وجود داشتن این هدف واحد، از لحاظ نحوه تعامل با دین و مقولات دینی، دارای اختلافات متعدد و حتی تضاد و چالش بود؛ به همین سبب از همان روزگاران تا به امروز با طرح و اجرای دیدگاه و موضعگیریهای متعدد، راهها و رهیافتهای گوناگونی پیش پای امت نهادهاند؛ ولی هیچگاه نتوانستهاند بهطور کامل در زمینه نحوه تعامل بانصوص و متون دینی به توافق همیشگی دست یابند و دستکم این امر نشان میدهد که تصور هر یک آنان از دین و نیز اهداف و مقاصد آنها در این باره متفاوت است.
با این همه، وجود «مسأله» واحدی به نام تلاش برای اعتلای سطح فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و … مردمی که خود همین روشنفکران و مصلحان از میان آنان برخاسته بودند، عملاً بهعنوان عامل پیوند و ارتباطی به شمار میآمد که تا حدی شکاف موجود میان آنها را از میان برمیداشت. از سوی دیگر تعامل علمی، مباحثات و مسأله آفرینیهای علمی آنان برای هم و … نیز میتواند بهعنوان عوامل ارتباط بهشمار آید. با این همه نمیتواند جهانبینی مختلف و تصور کلی هر یک از آنان درباره موضوعاتی نظیر دین و نحوه تعامل با وجود و حضور آن در جامعه را کم یا نادیده گرفت.
بنابراین میتوان گفت که بسیاری از دینپژوهیهای خرد و کلانی که بعدها در جهان اسلام پدید آمد، عملاً از همین دو رویکرد اساسی نشأت میگیرد. از لحاظی رویکرد یکم بر دیگری تقدم داشت؛ زیرا آنچه امروز، به راحتی غربزده یا غربگرا نامیده میشود، در آن روزگاران اولیه تلاشی برای اصلاح اوضاع حاکم بر جهان اسلام وجود نداشت. دلیل آن هم خیلی ساده است و آن، عدم شناخت دقیق غرب، و علوم، معارف انسانی و دینپژوهانه آن و عدم تسلط کامل و کافی بر لوازم ولواحق اینگونه معارف است؛ زیرا اگر تحصیلکردگانی هم یافت میشدند که در غرب تربیت شده بودند، در سطح شناخت غرب نبودند؛ بلکه با غرب بهصورت محدود و مختصر آشنایی داشتند؛ علاوه بر این، هنوز معارف و رهیافتهای دینپژوهانه، در حد دستهبندیها و معلومات جمعآوری شده مستشرقان اولیه بود و به صورت «نظریه» در نیامده بود؛ از اینرو در این برهه تاریخی، سخن از دینپژوهی نوع دوم اندکی زود است و عملاً بعد از رویکرد اصلاحگرا قرار میگیرد.
رویکرد اصلاحی و احیاگرا در گام نخست خود بحث «اسلام و علم» و ارتباط دین اسلام با مدنیت و سایر امور جدید مربوط به جهان جدید را در رأس برنامههای خود قرار داد و عملاً به «تبیین» موارد مبهم، توضیح موارد فراموش شده و «دفاع» از اصول اساسی دین در برابر پرسشها یا شبهات پرداخت؛ بهگونهای که میتوان گفت: عملاً نخستین تلاش علمی و فرهنگی این جنبش یا رویکرد، پاسخ به مسأله ارتباط اسلام با علم و نقش آن در انحطاط مسلمانان است. این بود که «رشید رضا» میگفت:
«ما قلمها و صداهایمان را در نوشتن و تکرار کردن این نکته خسته کردهایم که بدبختی مسلمانان نمیتواند موجب سرزنش دینشان گردد؛ بلکه بیشتر به بدعتهایی مربوط است که در آن ایجاد کردهاند و اینکه اسلام را همچون پوستینی وارونه به تن کردهاند.»
سید جمالالدین اسدآبادی مسأله را خلاصه کرد و گفت:
«هر مسلمانی بیمار است و درمانش در قرآن میباشد.»
او با این قاعده و با یک لمس کردن، علت بیماری را توضیح داد و داروی آن را نام برد: بیماری را از لحاظ ذهنی، در فقدان ایمان و از لحاظ عینی در از هم گسیختگی سیاسی دید؛ از اینرو با اصل قرار دادن دین بهعنوان پایه مداوا، عملاً دینپژوهی و نواندیشی دینی را بنیان نهاد که در آن علم و تکنولوژی و سایر دستاوردهای فرخنده بشری در محدوده اصول تغییرناپذیر دینی مقبول است؛ زیرا ملاحظه جامعه اروپایی، که مستقیماً آن را دیده بود، او را به این نتیجه رساند که توان اروپا در علم و تکنولوژی جدید قرار دارد.
در نظر او، همانگونه که به معاصرانش گفت، اسلام هرگز با علم مخالف نبوده است؛ زیرا به گواهی تاریخ، مردان علم در زمان شکوه و عظمت اسلام احترام زیادی داشتهاند؛ حتی معتقد بود که مسیحیت تحت تأثیر ترقی علمی ـ اسلامی قدرت و برتری کسب کرد و این حرف اسدآبادی درباره اخذ علوم اسلامی توسط مسیحیان را «رفاعة رافع الطهطاوی» (1801 ـ 1873م.) که مربوط به نسل پیش بود نیزگفته است. او معتقد بود که دانش اروپا برای مسلمانان، فقط ظاهراً بیگانه بهنظر میآید؛ در اصل اسلامی است.
افراد دیگری نظیر «خیرالدین تونسی» (1810 ــ 1890م.) به بیان دیگری همین گفتهها را تکرار و تأیید کردند و حتی «محمد عبده» معتقد بود که ما تنها چیزی را برمیگردانیم که قبلاً دادهایم. به این وسیله عملاً چند نتیجه مهم به دست میآمد:
1. توجیه اخذ تمدن.
2. تسکین احساس حقارت مسلمانان نسبت به برتری فرهنگی و قدرت اروپا.
3. درک اهمیت علم و کارآیی آن در بازآفرینی توانمندیهای اسلام.
4. دادن پاسخ اصلی به سر تفوق غربیان و انحطاط مسلمانان.
5. زدودن گرد اتهام ضدیت اسلام با علم و دانش.
6. امکان زوال جمود و پسروی حاکم بر جهان اسلامی و طلوع مجدد اسلام و علوم آن.
با این حال، همه این کارها مرحله اول دینپژوهی اصلاحی یا احیاگرانه بهشمار میآمد؛ یعنی مرحله تبیین و توضیح ابهامات و تا حدودی هم به دفاع از اصول و مبانی اسلامی میپرداخت؛ ولی پرسش اساسی و جدیدی که برای دین مطرح شده بود، به کارآیی دین در حوزههای مختلف ومیزان نقش و سهم آن در اصلاح و اداره امور است و این مسأله، تفاوت اساسی رویکردهای مختلف دینپژوهی است؛ بهعبارت دیگر خود دین درعصر جدید ــ که از بسیاری جهات با زمانهای پیشین متفاوت است و بیشتر اجتهادهای دینی و قوانین مدون شرعی صورت گرفته در دورههای پیش، در این زمان یا جایی برای طرح و اجرا ندارند، یا نسبت به حجم مسائل و مشکلات جدید کم و ناقص هستند یا بیشتر به مواعظ اخلاقی شباهت دارند تا روش اجرا، عمل و … ــ چه وضعیتی پیدا خواهد کرد.
این مسأله که خود دین و اصول آن را نشانه گرفته بود، هنوز نیازمند توضیح و تبیین بود. زیرا علاوه بر بحث درباره حجیت و صلاحیت دین و نقش و پایگاه اجتماعی آن در جامعه، تفاسیر، تأویلات و رویکردهای جدیدی در دین یا درباره دین پدید آمد که با دورههای پیش تفاوت و اختلاف فاحشی داشت؛ از اینرو نیاز به اینکه از سوی نمایندگان با صلاحیت حوزه دینی در اینباره جهتگیری یا رویکردی صورت گیرد، به شدت احساس میشد؛ زیرا چنانکه پیشتر هم گفته شد، در این برهه که به صورت عجیبی غرب با شرق اسلامی تلاقی مجدد پیدا میکند و در این زمینه چالشها و تنشهایی پدید میآید، بیش از هر چیز از اسلام و اصول دینی آن بدگویی میشود و در مبانی و عقاید آن تشکیک و شبهه پراکنی صورت میگیرد و از همه مهمتر نسبتبه صلاحیت آن، ابهام و پرسش ایجاد میشود و …دینداران متعهد نمیتوانند صرفاً به دلسوزی و عاطفهورزی بسنده کنند؛ بلکه حکیمانه باید به دردشناسی و مداوای آلام آن همت گمارند و اگر بهرهگیری از فرهنگ و گفتمان موجود برای نیل به مقاصد اصلی و حقیقی کافی نیست، باید جریان، تلقی، تفسیر یا گفتمان جدیدی ایجاد شود که در سایه و برپایه آن بتوان راههای لازم را طی کرد؛ از اینرو بحث درباره دینپژوهی نوین اسلامی، تنها بحث درباره ماجراهایی در تاریخ نیست، بلکه گزارش مرحلهای از بیداری اسلامی است که از سوی اسلامگرایان دلسوز و دردشناس برای راهنمایی جریان بیداری اسلامی صورت گرفته است. پس ناگزیر باید به شرح و توضیح اجمالی و مختصری از این روند نظری بیفکنیم تا امکان بحث درباره کارنامه یا سایر گفتمانهای مشابه فراهم آید.
دینپژوهی احیاگرانه
در مطالب قبل، اندکی از مقدمات و تمهیدات این رویکرد و دلایلی که لزوم ایجاد آن را توجیه و در عین حال ضروری مینمود، اشارهوار سخنانی به میان آمد. اکنون بهنظر میآید بهتر آن باشد که در این زمینه اندکی بیشتر سخن بهمیان آید؛ هرچند نمیتوان همه جوانب و جلوههای این جریان را در این مجال مختصر شکافت.
بارزترین نهاد انحطاط یا شاید یکی از علل اصلی و اساسی آن، جمود است که میتوان مبارزه با آن را بهعنوان سنگ بنای حرکتها و برنامههای دینپژوهی احیاگرانه قلمداد کرد؛ زیرا آثار، پیامدها و میدان اثر و تأثیر جمود، همه جامعه و بهطور خاص، علما و خبرگان جامعه را در بر میگیرد و به این صورت بیشتر دستاوردها و یافتههای گذشتگان را بر باد فنا میدهد و از نیل به آینده درخشان و امیدوار کننده باز میدارد. این مسأله اگر در حوزه امور دنیوی و روزمره زندگی صورت پذیرد، به عقبماندگی و عقبافتادگی در این زمینهها میانجامد؛ ولی اگر در زمینه دین و عقاید رخ دهد، همه چیز را به دست فساد و تباهی میسپارد و دقیقاً همین امر در زمان ظهور دینپژوهی احیاگرانه رخ داد و بهعنوان یکی از مهمترین عوامل بروز این رویکرد دینپژوهانه درآمد؛ بهگونهای که تلاش برای اصلاح خرابیها و ویرانیهایی که بر اثر آفت جمود پدیدآمده بود، روزنهای بهسوی روشنایی و نور امید محسوب میشد.
پرچمداران اصل این جریان، سیدجمالالدین حسینی و شاگرد و همکار وفادارش شیخ محمد عبده بود. با آنکه همه سید جمال را سلسله جنبان حرکتهای اسلامی معاصر میدانند؛ ولی به دلیل نحوه تلاش و فعالیتهایی که داشت، از نظامبخشی به افکار و اندیشههای خود یا دستکم از نگارش منظم و منضبط آنها بازماند؛ از اینرو نمیتوان براساس آنچه که (دستکم) تا امروز از ایشان منتشرشده است، همه افکار، اندیشههای اصلاحی و دیدگاههای او را درباره دین و نحوه نگاه مجدد و جدید به آن و مسائلی از این قبیل دریافت؛ بههمین سبب در اینباره به افکار و نوشتههای شیخ محمد عبده، که بر خلاف سیدجمال راه معلمی را در پیش گرفت، رجوع میشود.
استاد شیخ محمد عبده در وصف علمای عصر خود و جمود فکری آنان میگوید:
«علم و دانش خود را در شروح، حواشی و تقریرات بر متون قدیمی منحصر کردند و هیچ چیزی غیر از آنها را نمیدانند؛ چنانکه گویی اهل این زمانه و بلکه این دنیا نیستند.»
علاوه بر این، عدم وجود روحیه نقد و بررسی را در آنها مورد انتقاد قرار میدهد. و میگوید:
«در زمانهای به سر میبریم که در آن با جهالت و نادانی افتخار میکنند، امور مربوط به گمراهی را تمجید مینمایند، حکم تکفیر افرادی را صادر میکنند که کتابهای کلامی را مطالعه مینمایند، از تقریر عقاید اسلامی، کنار زدن پردههای وهم و دفع شبهات ملحدان دونمایه بیزارند… و اگر من احوال ناپسند آنان را بازگویم، بشریت از افعال قبیح آنها در شگفت میماند.»
شیخ محمد عبده با بهرهمندیهای خاص خود در زمینه نقد و انتقاد، برای این جمود نمونههایی را بر میشمرد که در ذیل بیان میشود:
1. جمود در زبان و سبکهای آن.
2. جمود در شریعت.
3. گروه گرایی مذهبی در زمینه علمالتوحید(کلام).
4. جمود درآموزش.
جمود و پسروی در زمینه علمالتوحید که میتوان آن را همان دینپژوهی نامید، آثار زیانباری در این حوزه بر جای نهاد که از آن جمله میتوان به جدایی فکر از واقعیت و به تبع آن جدایی دین از زندگی و امور مربوط به آن اشاره کرد؛ از اینرو او بهعنوان طراح و بنیانگذار حقیقی این روش دینپژوهی، در بررسی مسائل کلامی، رویکرد علمی مبتنی بر تسامح دینی، اجتهاد به رأی، اندیشه مستقل از هرگونه سلطه غیر عقلی را در پیش گرفت و بارها ندا برآورد که مباحث تقلیدی و سنتیای که شیوخ الازهر عمر خود را در آنها صرف میکنند، با ارزش یک لحظه هم برابری نمیکند، اگر به مردم در اعمال و برنامهریزی زندگیشان یاری نرساند. مقیاس عمل صحیح یا فکر متین، به اندازه نتیجه آن عمل یا فکر بستگی دارد؛ عملی که هیچ نتیجهای نداشته باشد؛ سزاوار نیست که آن را «عمل» نامید و فکری که راه رسیدن به اهداف را مشخص نمیکند، شایسته نیست که نام «فکر» بر آن اطلاق کنیم؛ پس عملی که عقیم است، عبس است و فکری که به مثابه یک قدرت صاحبش را در رسیدن به اهداف یاری نمیرساند، بیهوده است.
از اینرو شیخ محمد عبده میگوید:
«به منظور اصلاح این امر، صدایم را برای دعوت به دو امر عظیم بالا بردم: یکی آزادسازی فکر از بند تقلید و فهم دین به روش سلف امت پیش از ظهور اختلافات و رجوع به کسب معارف دینی از منابع اولیه آن و اعتبار دین درضمن موازین عقل بشری… دوم، اصلاح زبان عربی …»
این است که در آغاز مهمترین نوشته کلامی خود «رسالةالتوحید» میگوید:
«این علم ــ علم تقریر عقاید و بیان آنچه درباره نبوات آمده است ــ در میان امتهای قبل از اسلام نیز معروف بوده است؛ بهطوریکه در میان همه امتها، کارگزاران دین در راه حفظ و تأیید آن تلاش میکردند و در این راه،«بیان» از اولین ابزارهای آنها بود. با این حال کمتر در بیان خود به سوی دلیل عقلی تمایل نشان میدادند.»
در حالی که این امور، در زمینه عقاید آفت خیزند و غیر از خرابی و تباهی ثمری ندارد. از اینرو خود ایشان درباره ارتباط اصول دین و عقل میگوید:
«و [قرآن] عقل و دین را برای اولین بار در یک کتاب مقدس و بر زبان یک پیامبر مرسل، با چنان تصریحی که جایی برای تأویل آن وجود ندارد، برادر هم قرار داد و این مسأله در میان همه مسلمانان ــ مگر عدهای که به عقل و دینشان اطمینانی نیست ــ اثبات شده است که برای اعتقاد به دستهای از مسائل دینی، راهی جز عقل وجود ندارد: مانند علم به وجود خدا، قدرت او بر ارسال پیامبران و … همچنین آنها اتفاق نظر دارند بر این که ممکن است دین چیزی فراتر از فهم بشری بیاورد؛ اما امکان ندارد چیزی را بیاورد که در نزد عقل محال است.»
از اینرو مبارزه همه جانبه با تقلید و جمود، خود به خود پای یکی از مهمترین اصول و بنیانهای این روش دینپژوهی را به میان میکشد. عقلگرایی، عقلانی اندیشی وتن دادن به داوری عقل، پایه یا رکن دوم دینپژوهی احیاگرانه است که محور حقیقی اینگونه دینپژوهی را در شیوه تأسیس قواعد دینی، تفسیر معارف دینی و حتی تأسیس قضایای دینی تشکیل میدهد؛ از اینرو اگر بخواهیم ارکان اینگونه دینپژوهی را به اختصار بیان کنیم، میتوان آنها را به این صورت بیان کرد:
1. رهانیدن فکر از زنجیرهای «استدلال تقلیدی» یا استدلال مخالف اجتهاد.
2. کسب «فهم صحیح» از دین.
3.نهفته بودن اقتدار نهایی در قرآن و سنت و نه در سلسله سران دینی.
4. ملاحظه عقلایی حقیقت دینی.
5. تأسیس مبانی اعتقادی بر عقل.
6. دعوت به اجتهاد.
7.تأویل عقلی متون دینی.
8. از بین بردن جناحبندی مذهبی در علم التوحید (کلام).
9. تحلیل عقلی اصول اسلامی به صورتی که با عمل ارتباط یابد.
10. ایجاد سازگاری میان اسلام و نیازمندیهای زمانه.
با ملاحظه اجمالی این اصول میتوان دریافت که اینگونه دینپژوهی در اصل یک حرکت تمدنی، گسترده، جامع و فراگیر است و برنامههای خود را چنان طراحی کردهاست که نخست، در شأن اسلام و اصول اعتقادی آن باشد و دوم، به میزان چشمگیری، آفات و آسیبهای خارجی و داخلی را از دامن اسلام دور نگه دارد. کسب فهم صحیح از دین، دوری از تقلید، دوری از مجادلات فرساینده مذهبی و گروهی، دوری از تأسیس دین براساس مبانی ذهنی، ذوقی و زاهد منشانه دنیا گریزانه از یکسو و تلاش برای ایجاد روند عقلی در زمینه مسائل دینی و تلاش برای احیای مجدد اجتهاد، تأویل عقلانی نصوص دینی و از همه مهمتر ایجاد ارتباط میان اصول دینی با عمل و در نتیجه پیوند دین با دنیا ــ که به صورت جزئیتر به معنای همگامی و همراهی دین با نیازها و مقتضیات زمان است ــ از سوی دیگر امکان ایجاد دینشناسی و دینداری جامع و کاملی را فراهم میکند؛ زیرا بخشی از آن، معرفت یا شناخت ذهنی و بخش دیگر، معرفت یا شناخت انگیزاننده، محرک و قلبی را پدید میآورد که فرد را به «طلب انجام عمل» وامیدارد و به او «جرأت اقدام» میبخشد. پیروان این نحوه دینداری به دو معنای مختلف، هم پراگماتیست هستند، هم ایده آلیست؛ یعنی از آنجا که اصالت را به عملی میبخشند که عقل اولویت آن را در تحقق بخشیدن به آرمان و ایدهآل تشخیص میدهد، پراگماتیست هستند و از آن جهت که عمل آنها در خدمت آرمان و درواقع برای
نظرات